- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیدی که بار وعده خود را وفا نکرد ما را بخویش خواند و بخلوت رها نکرد
2 بسیار لابه کردم و زاری و بیخودی آن ناخدای ترس در بسته وا نکرد
3 گر بود در میانه حدیثی چرا نگفت س ور داشت شکوه ای ز من آندم چرا نکرد
4 رفتم بدان امید که حاجت کند روا از در روانه کردم و حاجت روا نکرد
5 ما را چو موی خویش پریشان فرو گذاشت وز روی لطف چشم عنایت به ما نکرد
6 أهم شنید لیک نفرمود رحمتی نبضم بدید درد دلم را دوا نکرد
7 گفتم که روی دل به سوی دیگری کنم حسن وفا و عهد قدیمش رها نکرد
8 نی نی شکایتی نتوان کرد ای کمال سلطان وقت اگر نظری با گدا نکرد