1 دیدی که محمد مظفر در کسوت فاقه چون به سر برد
2 میزیست به جامههای کرباس وانگه که بمرد در کول مرد
1 ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا! ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا!
2 چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا
1 نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب میکند، بنیاد مستوری مستوران، خراب
2 غنچه مستور صاحبدل، نمیبینی که چون بشنود، بوی بهار، از پیش بردارد نقاب
1 جان من میرقصد از شادی، مگر یار آمدهست میجهد چشمم همانا وقت دیدار آمدهست
2 جان بیمارم به استقبال آمد، تا به لب قوتی از نو مگر، در جان بیمار آمدهست