1 به بالینم نشستی، قد به ناز افراشتی رفتی نهال حسرتی، در سینهء من کاشتی رفتی
2 ندادی فرصت آن، تا بمالم دیده بر پایت به مشتی خاکساران، سرگرانی داشتی رفتی
3 به دنبالت نیارم تا نگاه حسرتی کردن دلم خون کردی و چشم ترم انباشتی رفتی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 آلودهای به خون من جان نثار دست کارم تمام تا نکنی بر مدار دست
2 باید نوازشی دل بی طاقت مرا گاهی بکش به سلسلهٔ تابدار دست
1 وفاپیشگان، دوستداران خدا را بگویید آن یار دیر آشنا را
2 که بیگانگی تا کی و چند، ظالم؟ چه شد مهربانی، چه آمد وفا را؟
1 چشمم گشوده است در فیض نوبهار از داغ، ریخته ست دلم طرح لاله زار
2 منت خدای راکه به عون عنایتش منت پذیر نیستم از خلق روزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **