1 تو گفتی ز اسرار ایشان همی فرستد بدو آفتاب اسکدار
1 همی بکشتی تا آدمی نماند شجاع هی بدادی تا آدمی نماند فقیر
1 بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار بهار خانۀ مشکوی و مشکبوی بهار
2 سرشت طبعش را هر چهار طبع هواست نهاد سالش را هر چهار فصل بهار
1 ز خون دشمن او شد ببحر مغرب جوش فکند تیغ یمانش رخش در عمان