1 گفته بودی مرا که چیزی گوی که نبایدت کرد استغفار
2 هر چه گفتم من از مدیح و غزل بعضی از وی دروغ بد ناچار
3 همچو تو اختیار از آن کردم تا همه راست باشدم گفتار
4 نه به دنیام برد باید شرم نه به عقبی در آیدم بشمار
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 آه کان قاعدۀ وصل چنان هم بنماند زان همه عیش و طرب نام و نشان هم بنماند
2 اشک من خود سپری بود و لیکن گه گاه مددی بود ز خون دل و آن هم بنماند
1 دلم از آتش غم چنان می گدازد که شکّر در آب روان می گدازد
2 چو سایه ز خورشید هستیّ بنده ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
1 شاخ سر سبز و چمن دلشادست عالم از عدل بهار آباد است
2 غنچه تا روی به صحرا آورد گرهی ا ر دل بگشادست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **