1 گفته بودی مرا که چیزی گوی که نبایدت کرد استغفار
2 هر چه گفتم من از مدیح و غزل بعضی از وی دروغ بد ناچار
3 همچو تو اختیار از آن کردم تا همه راست باشدم گفتار
4 نه به دنیام برد باید شرم نه به عقبی در آیدم بشمار
1 کی بود؟کی بود؟ که در آیم ز درت همچو زلف تو در افتم ببرت
2 تا که از بوسه بتاراج دهم شکر ننگت و تنگ شکرت
1 زلف تو کان همه سرها دارد گوییا هیچ سرما دارد
2 گرد روی تو چرا حلقه کند گر نه با ما سر سودا دارد؟
1 شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد
2 اندر تو کی رسم؟ که نسیم سحرگهی در گرد آن کلالۀ پر خم نمی رسد