1 گفتی که به شیرمردی آرم زیرت واندازم در معرض صد شمشیرت
2 من شیر بدم گیرم و شمشیر بدست نز شیر بترسم و نه از شمشیرت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به جان تو که به جان رهی نگاه مکن به حال خود نگر و حال من تباه مکن
2 اگر چه حسن تو ما را پناه جان و دل است مبین در آئینه و حسن را پناه مکن
1 جاءالشتاء و مل الدجی ظل بالحب و الراح این التوسل
2 در خز به خرگه بامنقل و مل این نکته یاد آر کالبرد یقبل
1 درد عشقت ز جان توان پرسید رازت ازدل نهان توان پرسید
2 هر کجا فرقت تو سایه فکند حال جان زان جهان توان پرسید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به