1 دگر گفتی مسافر کیست در راه کسی کو شد ز اصل خویش آگاه
2 مسافر آن بود کو بگذرد زود ز خود صافی شود چون آتش از دود
3 سلوکش سیر کشفی دان ز امکان سوی واجب به ترک شین و نقصان
4 به عکس سیر اول در منازل رود تا گردد او انسان کامل
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هر آن چیزی که در عالم عیان است چو عکسی ز آفتاب آن جهان است
2 جهان چون زلف و خط و خال و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست
1 بت اینجا مظهر عشق است و وحدت بود زنار بستن عقد خدمت
2 چو کفر و دین بود قائم به هستی شود توحید عین بتپرستی
1 بر آن رخ نقطهٔ خالش بسیط است که اصل مرکز دور محیط است
2 از او شد خط دور هر دو عالم وز او شد خط نفس و قلب آدم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به