گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی از جامی غزل 983

گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی

1 گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستی من عاشق توام تو بگو یار کیستی

2 بستی میان به فتنه کشیدی ز غمزه تیغ جانها فدات در پی آزار کیستی

3 دارم دلی ز هجر تو هر دم فگارتر تا خود تو مرهم دل افگار کیستی

4 هر شب من و خیال تو و کنج محنتی تو با که ای و مونس و غمخوار کیستی

5 تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس کاین جا چه می کنی و طلبگار کیستی

6 جامی مدار چشم خلاصی ز قید عشق اندیشه کن ببین که گرفتار کیستی

عکس نوشته
کامنت
comment