1 گفتی شویم کی من از او او ز من جدا روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا
2 خوش آنکه جا کنم ببرت چند سوزدم رشک قبا جدا حسد پیرهن جدا
3 نالان از آن چو مرغ اسیرم که سوزدم هجران گل جدا و فراق چمن جدا
1 منم که داغ عزیزان هر دیارم سوخت فلک زآتش دوری هزار بارم سوخت
2 ز دوریت منم آن رهطلب به کوی فنا که داغ حسرت شمع سر مزارم سوخت
1 گر بعاشق سر عتابش نیست هرچه گویم چرا جوابش نیست
2 گر نه کارم بهجر خویش گذاشت بهر قتلم چرا شتابش نیست
1 لب شیرین تو شیرینتر از آن ساختهاند که توان گفتنش از شیره جان ساختهاند
2 کردهاند از غمت آنان جگرم خون ایگل که ترا لاله رخ و غنچه دهان ساختهاند