1 گفتی شویم کی من از او او ز من جدا روزی که تن ز جان شود و جان ز تن جدا
2 خوش آنکه جا کنم ببرت چند سوزدم رشک قبا جدا حسد پیرهن جدا
3 نالان از آن چو مرغ اسیرم که سوزدم هجران گل جدا و فراق چمن جدا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شبی گریم شبی نالم ز هجرت داد از این شبها به شبهای غمت در ماندهام فریاد از این شبها
2 بود گر هر شبم زینسان به روز هجر آبستن مرا بس روزهای تیره خواهد زاد از این شبها
1 مرهم نکند فایده داغ دل ما را یارب برسان چشم و چراغ دل ما را
2 انداختهاش از کف و گم کرده بگیرید از دلبر ما نیز سراغ دل ما را
1 مگر ز آن گل شمیمی هست باد صبحگاهی را که دارد این نشاطافزایی و اندوهکاهی را
2 ز دوزخ گو مترسان داغ هجران دیده را زاهد کز آتش نیست باکی دور از آب افتاده ماهی را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به