- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو را که گفت مرا از نظر بیندازی روی بشهر غریبان وغیر بنوازی
2 اگر بمهر حبیبت بغیر در جنگی ضرورتست که با یکجهان در اندازی
3 زبیم غمزه چشمت دلم زجا نرود زکافران نگریزد مجاهد غازی
4 بکوی ما بزند شانه آنقدر بر زلف چرا بخون دل خلق میکند بازی
5 تو را که آدمئی فرق نیست با حیوان زخیل جانوران تو بعشق ممتازی
6 نیاز خسته دلان جوی و لقمه را بگذار در این دو روز که در نعمتی و در نازی
7 زدل شکایت بیجا مکن مدام ای اشک از آن زخانه برونت کند که غمازی
8 زچنگ و بط و عود و ترانه مطرب مرا نبود چو بانگ جرس دیگر سازی
9 چو روزگار بود در کمین تو آن به که خویش را بحریم علی در اندازی
10 امیر مشرق و مغرب خدیو کون و مکان پناه پارسیان در قلمرو تازی
11 رود بجلد سگان تو هر شب آشفته سگی ز خود بشمر این کمینه شیرازی