1 گفتی که بدین رخان زیبا که مراست چون خلد، وثاق تو بخواهم آراست
2 امروز در این زمانه آن زهره که راست؟ تا گوید کان خلاف گفتی با راست
1 ترکم چو کمان کشید کردم نگهش دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
2 مه بود رخش عقرب زلف سیهش وز عقرب در قوس همی رفت مهش
1 … …
2 … …
1 چون اسب به میدان ضرب مینازی از طبع لطیف سحرها میسازی
2 فرزین و شه و پیاده فیل و رخ و اسب خوب و سره و طرفه و نوش میبازی