1 گفتی چو غمت رسد ترا غمخوارم شادت کنم و بغم دگر نگذارم
2 اکنون که ز پا فتادم از درد فراق بردست وصال جان ما بردارم
1 برابر طور عشق ای دل ببین نور تجلی را که تا بیخود شوی از خود بدانی طور و موسی را
2 مرا دعوت مکن واعظ بحوران از قصور خود که ما دیدار میخواهیم نه دنیا(و) نه عقبی را
1 یک جوانی دلربایی ماهرو مشت می زد سخت بر روی دو تو
2 هر زمان می زد طپانچه بر رخش دم نمی زد پیر اندر پاسخش
1 چون جلوه روی تو برونست ز احصا هر لحظه بحسنی کنم آن روی تماشا
2 تا باد صبا پرده ز روی تو برافکند شد مهر جمال تو ز هر ذره هویدا