1 ای خوانده به عزم رفتن افسون همه بگرفته غمت درون و بیرون همه
2 ما زنده به آنیم که بازآیی زود گر دیر آیی به گردنت خون همه
1 ای شده زندان درم مشت تو بند بر آنجا ز هر انگشت تو
2 پیش که ایام کند رنجه ات گردش او تاب دهد پنجه ات
1 شب خرد آن ناصح شیرین خطاب کرد مشفق وار آواز عتاب
2 گفت جامی فکرت بیهوده چند سودن این کلک نافرسوده چند
1 قبله همت خدای شناس هست بر نعمت خدای سپاس
2 خاصه بر نعمتی که دیر بقاست در جهان تا جهان به جاست به جاست