ای صیقل جبین تو داده جلای روح از جامی غزل 82

ای صیقل جبین تو داده جلای روح

1 ای صیقل جبین تو داده جلای روح در دل بود خیال تو تن را به جای روح

2 ای نسبت صفای بتان با وجود تو چون نسبت کدورت تن با صفای روح

3 خود گو که از تو چون گسلم چون تویی مرا محنت زدای قالب و راحت فزای روح

4 جان را گداختم به هوای تنت بلی تن را کنند اهل ارادت فدای روح

5 روحم خبر ز عشق ازل می دهد کجاست روحانیی که گوش کند ماجرای روح

6 روح الله آن نفس که ز روح القدس گرفت لعل لبت به آن زند اکنون صلای روح

7 تو روح جامیی و می لعل چون خوری باشد تو را غذای تن او را غذای روح

عکس نوشته
کامنت
comment