ای بچین سر زلفت دل عشاق از آشفتهٔ شیرازی غزل 542

1 ای بچین سر زلفت دل عشاق اسیر نگهت آفت دلهای جوان فتنه پیر

2 درخم زلف تو گر دل کند افغان چه عجب بشب تیره کند ناله فزون مرغ اسیر

3 خواهی ار وارهدت نرگس بیمار زدرد بدو گیسوت بگو تانفروشند عبیر

4 بسفر رفته و برگشته و مشتاق توام وه اگر اردم امشب خبر وصل بشیر

5 بجز آن چشم سیه زیر خم ابرویت کی کماندار بود آهوی چین در نخجیر

6 بی سبب غمزه ملازم نبود چشم تو را هیچ شه بی سپهی ملک نکرده تسخیر

7 یوسف آسا بتک چاه زنخدان ماندم ای خم زلف دلاویز توام دست بگیر

8 دل بی گنج غم دوست بویرانی رفت خیز ای عشق که عقل آمده بهر تعمیر

9 حبشی زاده خال تو بروم است غریب ‏ یا به بتخانه هندو بچه ای در کشمیر

10 یوسف دلشده زندانی زلفت رحمی میهمانرا نکشد هیچکس اندر زنجیر

11 نه عجب باشد اگر ترک کند نقش نگار گر کند صورت زیبای تو مانی تصویر

12 چشم من وقف کمانخانه ابروی تو شد برمکش سخت کمانا زدلم ناوک تیر

13 دوش با زلف تو در خواب هم آغوش شدم خواب آشفته ما را که نماید تعبیر