1 هرگز از دل خبر نداشتهای بر دلم رنج از آن گماشتهای
2 سپر افکنده آسمان تا تو رایت جور برافراشتهای
3 که خورد بر ز تو که تو هرگز تخم پیوند کس نکاشتهای
4 همرهی جستهای ز من وانگه در میان رهم گذاشتهای
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام
1 دل در آن یار دلاویز آویخت فتنه اینست که آن یار انگیخت
2 دل و دین و می و عهد و قوت رخت بر سر به یکی پای گریخت
1 ز عشق تو نهانم آشکارست ز وصل تو نصیبم انتظارست
2 ز باغ وصل تو گل کی توان چید که آنجا گفتگوی از بهر خارست