-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو مگو که ناسزا بود خدایت ار بگفتم تو بتی و من برهمن سزد ار بسجده افتم
2 منم آه آن گل زرد ببوستان صنعت تو چنین بپروریدی نه بخویشتن شکفتم
3 بدل آتشم نهان بود و چو شمع شعله ای زد بفکنده پرده از راز که بارها نهفتم
4 بهوای آنکه آئی تو بخلوت درونم همه پای تا بسر جان زغبار تن برفتم
5 بخیال لعل نوشت که رقیب قوت جان کرد همه شب زنوک مژگان در آبدار سفتم
6 تو که شیر کردگاری سگ خود مران خدا را سر خود نهاده بر دست بدرگهت بخفتم
7 سخنی بجذبه آشفته مگو که کس نگیرد چو بخویش آمدی باز بگو که من نگفتم