نسیم صبح جانم تازه از ابن یمین فریومدی مثنوی 1

ابن یمین فریومدی

آثار ابن یمین فریومدی

ابن یمین فریومدی

نسیم صبح جانم تازه کردی

1 نسیم صبح جانم تازه کردی رسیدی لطف بی اندازه کردی

2 رسانیدی پیام از دلستانم از آن درد دل و درمان جانم

3 از اینجا نیز یک شبگیر در ده وزان منت بسی بر جان من نه

4 اگر چه سخت سست و ناتوانی مکن در ره توانی تا توانی

5 ز بهر خاطرش بردار گامی بفریومد رسان از من پیامی

6 نشانش در حقیقت گر ندانی کنم ظاهر من این راز نهانی

7 نشان خطه فریومد آنست که پنداری بهشت جاودان است

8 بهر سو جویباری همچو کوثر درختش را چو طوبی بر فلک سر

9 نشاط افزا هوا و آب در وی چو بوی میگسار و ساغر می

10 بهارش راغها پر لاله و گل خزانش باغها پر میوه و مل

11 نسیمش در خوشی چون بوی دلبر چو انفاس مسیحا روح پرور

12 سراسر کوه او پر کبک و تیهو تمامت دشت او پر گور و آهو

13 چو پای اندر فضای وی نهادی بصد شادی که دائم شاد بادی

14 برو اول بشهرستان خرم که بادند اهل وی پیوسته بیغم

15 چو رفتی اندران فرخنده مسکن بکام دوستان و رغم دشمن

16 گذر کن سوی درگاه وزیری که باشد بنده او هر امیری

17 سر گردنکشان ملک ایران گذشته صیت عدل او ز توران

18 بحکمت همچو آصف بلکه بهتر بحشمت چون سلیمان نی پیمبر

19 علاء دولت و ملت محمد که زیر پای دارد فرق فرقد

20 ببوس اول جنابش را بتعظیم که تا یابی ز خاکش لطف تسنیم

21 پس آنگه بندگیهای فراوان ازین سرگشته مدهوش حیران

22 رسان آنجا بعرض ای باد شبگیر مکن زنهار در تبلیغ تقصیر

23 وزان پس عرضه کن کابن یمین گفت بالماس مژه چون در همی سفت

24 که جان در تاب و دل در موج خونست گر آری رحمتی وقتش کنونست

25 وز اینجا چون گذشتی شاد و خرم مزن جز بر جناب خواجگان دم

26 بزرگانی که فرزندان اویند چو انجم جمله در فرمان اویند

27 بگو میگفت چاکر بندگیتان که بادا در سعادت زندگیتان

28 سپاهانشاه نام آور که بهرام کمر شمشیر او بندد پی نام

29 بدرگاهش دعای بنده برسان بسمع او ثنای بنده برسان

30 وز آنجا در گذر ایخوش نفس باد که بادا عالم از لطف تو آباد

31 برو بر صاحب اعطم گذر کن شرف را خاکپایش تاج سر کن

32 وزیر شرق عز الدین محمد که بادش عمر در عزت مخلد

33 هزاران بندگی تبلیغ او کن ثنا بر حضرت آن نامجو کن

34 بگو کابن یمین با دیده تر همی گفت ای وزیر داد پرور

35 حرامت باد و نوشت باد بیما دگر مصراع یاد آید شما را

36 و ز آنجا سوی فخر ملک و دین شو بنزد قدوه اهل یقین شو

37 اگر نام وی و نسبت ندانی کنم پیدا من این راز نهانی

38 جهان فضل فضل الله نامست بحق اهل حقایق را امامست

39 بگاه نسبت او را ناصحی خوان طریقش زاهدی و صالحی دان

40 بپی گر بسپری سر تا سر آفاق نیابی مثل او پاکیزه اخلاق

41 بشرق و غرب چون او پرهنر نیست چه علمست آنکه اوزان بهره ور نیست

42 در آن ساعت که میبوسی جنابش رسان خدمت ز من بیش از حسابش

43 پس آنگه سوی مولاناء اعظم بدانش سرور اولاد آدم

44 حکیم ملک استاد زمانه چو یک فن در همه فنی یگانه

45 گذر کن با هزاران لطف جانبخش زهی لطفت ز رنج دل امانبخش

46 رسان از من بدو اخلاص بیحد که قصر فضل او بینم مشید

47 بگوی انگه که خدمت کرده باشی ادبها را بجا آورده باشی

48 که گفت ابن یمین ای افضل دهر بمعنی در زمانه اکمل دهر

49 سخن بر آستانت میفشانم اگر چه نیک میدانی که دانم

50 ولی از راه اخلاص این جسارت نمودم ای مشیر اندر وزارت

51 اگر ضعفی بود در لفظ و معنا قوی گردان که هستی بحر انشا

52 هم آنجا تاج و ملک و دین علی را که داند حق عدو را و ولی را

53 برتبت پیشوای اهل دانش بدانش مقتدای اهل دانش

54 هزاران شوق این مخلص رسانی سلامی از ریا خالص رسانی

55 وز آنجا سوی زین ملت و دین که باشد در هنر با قدر و تمکین

56 گذر کن ای نسیم صبحگاهی کزو یابی هر آنچ از فضل خواهی

57 طبیبی نیست همچون او جهانرا عجب ناید ازو فرزانگانرا

58 اگر سردی برد از طبع کافور کند زردی ز روی کهربا دور

59 بدو تبلیغ کن اخلاص بسیار وز آنجا بی تهاون گام بردار

60 برو با آستان حافظ الدین که شرع مصطفی را داده تزیین

61 سر افراز قضای هر مکانی ز عدل او بهر جا داستانی

62 شریح ارزنده بودی در زمانش خجل گشتی ز عدل بیکرانش

63 نیازی عرضه دارو شرح اشواق بگو در پیش آن پاکیزه اخلاق

64 وز آنجا رو بسوی فخر کشور نطام ملک سیف الدین مظفر

65 هنرمندی که اندر صدر اشراف سر اسلاف گشت و فخر اخلاف

66 زمن شوقی که دیدی عرضه دارش رقوم مهر من بر دل نگارش

67 و گر باشد ملازم فخر ایام شهاب ملک و دین زنگی بهرام

68 ز هر بد کوش دار اهل دیوان شهاب آسا ملایک را ز دیوان

69 دگر کان معانی بحر انشی غیاث دولت و دین معیر یحیی

70 که تا کلک جوادش در بنانست وطن تیر فلک را در کمانست

71 مران هر دو بزرگ نامور را سر آزادگان بحرو بر را

72 چو تبلیغ ثنا ها کرده باشی عقیب آن دعا ها کرده باشی

73 بگوی ارشد ز چاکر تان فراموش منم باری شما را حلقه در گوش

74 مرا زین مشتکی مقصودم آنست فراموشی نه شرط دوستانست

75 پس آنگه قدوه نواب را جوی مقام زبده اصحاب را جوی

76 بهاء ملک و دین کز برد باری چو همنامش بود در راستکاری

77 همان هر دو جگر گوشه که او راست که گردد صد کژی از هر یکی راست

78 بدیشان خدمتم ارسال فرمای وز ایشان در گذر ابرام منمای

79 بسوی شمس ملک و ملت و دین محمد رهنوردی باد مشکین

80 که تا یابی بزرگی با کرامت که از وصلش نبیند کس سئامت

81 بدو خدمت رسان و شرح اشواق بگو زین مخلص محزون مشتاق

82 وزانپس خواجه باد و دین را وجیه الدین علی بن تکین را

83 تحیات از زبان من ادا کن ثناگوی و فراوانش دعا کن

84 پس آنگه آن دو میر معتبر را دو دانای هنر ور نامور را

85 نخستین میر میران با یبوغا که باشد بر سر اصحاب آقا

86 دگر یک سیف دین و ملک گر زانک بهنگام سواری چست و چالاک

87 بگاه بزم همچون ابر نیسان بروز رزم همچون بور دستان

88 ز من خدمت رسان بیحد و بیمر پس از تبلیغ خدمت زود بگذر

89 وز آنجا رو بسوی آن دو پهلو دو نام آور سپهداران خسرو

90 دو گرد نامدار آنان که در جنگ چو روئین تن دلیر اندر گه جنگ

91 نخستین تاج ملک و دین علی را پناه اندر حوادث هر ولی را

92 سپهداریکه گاه حمله بی قیل بود چون پشه عاجز پیش او پیل

93 دگر آنکو بگردی هست مذکور بشمس الدین محمد شاه مشهور

94 سر آزادگان آن یک که بیچون نهنگ آرد بدم از نیل بیرون

95 ز شوقم آنچه دانی بیش از آنهم بدیشان عرضه کن دلشاد و خرم

96 پس آنگه با هزاران لطف و دلجوی بجوی انخوش نفس دلشاد میگوی

97 جمال الدین حسین ساربان را که روبه بشمرد شیر ژیان را

98 هژبر روز هیجا گرد پر دل که باشد پیل پیش او شتر دل

99 بمردی شیر گردون را بپبکار مهار آرد به بینی در شتر وار

100 سلامی همچو خلقش روحپرور بر آن پهلو رسان ای باد بگذر

101 برو نزدیک دارای خزانه مساز ای باد سستی را بهانه

102 بهاء دین عمر آن در وفا سست چو یوسف در علوم خازنی چست

103 بدو تبلیغ کن شوقی که دیدی بگوشکری کزین مخلص شنیدی

104 هم انجا در جوارش خواجه ئی هست که کارش جمله خیراتست پیوست

105 فقیه الدین همی خوانند او را بپرس از من صبا آن نیکخو را

106 پس آنگه جمله یارانرا که هستند بشهرستان در وخسرو پرستند

107 ز من خدمت رسان و راه برگیر بفریومد خرام ای باد شبگیر

108 وز آنجا چون بدروازه رسیدی همایون بقعه ئی چون خلد دیدی

109 ز دروازه برون باشد مزاری ز لطف ساکنانش مرغزاری

110 درو آسوده ساداتی مکرم یکایک مقتدای اهل عالم

111 تبرک را جناب آن ببوسی باخلاص از دل و از جان بیوسی

112 مجاور اندرو پیری خردمند شدستی رسته از تکلیف و هر بند

113 امیر حیدری خوانند او را همه مردان حق دانند او را

114 مجرد مفردی آزاد مردی ز شهوت دامنش نادیده گردی

115 بکلی کرده اعراض از مناهی وجود پاک او دور از تباهی

116 بدو خدمت رسان از من فراوان پس آنگه این سخن معروض گردان

117 که تا از صحبت تو دور گشتم بکل از کام دل مهجور گشتم

118 ندیدم بیش روی شادمانی همان بودست گوئی زندگانی

119 ز لطف او کن استمداد همت که او را باشد استعداد همت

120 دگر با او موافق چند یارند که در تجرید هر یک مرد کارند

121 مقدمشان علی حیدری دان ز حرص و شهوتش دور و بری دان

122 سلامم چون به آن یاران رسانی بفریومد رسان این ارمغانی

123 بفریومد چو پای اندر نهادی درخلد برین بر خود گشادی

124 وز آنپس ای صبا زانجا روان شو بسوی مشهد فضل جهان شو

125 سر گردنکشان کشور فضل که طبعش بود کان گوهر فضل

126 بزرگی در امور دین بحسبت که با وی میبرم من بنده نسبت

127 در اجناس فضایل بوده ماهر بر انواع مکارم گشته قادر

128 بفضل و دانش و افضال مذکور بنام نیک در آفاق مشهور

129 یمین ملک و دین کان فضایل سر افرازان کان جان فضایل

130 بزرگی کاتفاق مرد و زن بود که خلق او چو نام او حسن بود

131 نخستین آستان مشهدش را ببوس آنگه نگه کن مرقدش را

132 چو استادی فرا پیش ضریحش تو خود بینی کرامات صریحش

133 بآب دیده خاکش را همی شوی بصد اخلاص تکبیرش همی گوی

134 در آنحضرت ز سوز سینه من همی نو کن غم دیرینه من

135 هزاران آفرین بر خاک او کن دعاها بر روان پاک او کن

136 ز روح پاک او ما را مدد خواه مگر آرد دلم را بر سر راه

137 بگو از من که تا تو زنده بودی بهر کاری معین بنده بودی

138 کنون گردون دون ناسازگاری نهاد آغاز و چاکر را بخواری

139 بغربت او فکند از منزل خویش چنانک آگه نیم زاب و گل خویش

140 نه شب دارم قرار و روز آرام ندانم چون شود کارم سرانجام

141 کنون باری نیم شاکر ز دوران الهی عاقبت محمود گردان

142 وز آنجا بازگردای باد خوشبوی بسوی آن بزرگ محتشم پوی

143 امین ملک و دین فخر اکابر اکابر باو جودش چون اصاغر

144 زمن خدمت رسانش آنچ دانی ز شوقم باز گو تا میتوانی

145 سمی پهلو ایران علی را که رونق برد گرد زابلی را

146 بزور پنجه اش عاجز شده شیر بکشتی پیل را میاورد زیر

147 رسان از من سلام و باز پرسش بصد اکرام و صد اعزاز پرسش

148 بس انگه از طریق دلنوازی قدم در نه ز بهر کار سازی

149 گذر کن سوی بدر الدین معرف سر اهل حقایق پیر عارف

150 چو بلبل نازک الحان و خوش آواز چو طوطی شکر افشان و سخن ساز

151 چو بهر وغط بر منبر نهد پای شود الفاظ عذبش مجلس آرای

152 امید از یمن الفاظش همیدار که چوب خشگ منبر آورد بار

153 ز من خدمت رسان بیش از قیاسش وزین خدمت منه بر سر سپاسش

154 چو زانجا در گذشتی گامکی چند که در راهت نیفتد ایصبا بند

155 مقام پهلوان آلتون پی انجاست که در ابواب مردی نیک داناست

156 چشیده گرم و سرد روزگاران مقدم بوده بر مجموع یاران

157 بگردی در جوانی زورگریها نموده کرده هر جا سروریها

158 بدو خدمت رسان از من پس آنگاه سوی بازار بردار ایصبا راه

159 بره اندر یکی حصن قدیمست که ساکن اندرو صدری کریمست

160 کشد ترسیم کلکش در مکنون فضایل باشدش ز اندازه بیرون

161 ستوده شمس ملک و دین محمد مکارم را قواعد زو ممهد

162 کریم و نامجوی و راد وعالم برتبت شمع جمع آل قاسم

163 بیاو افتقار من برویش بیان کن بعد از آن بگذر بکویش

164 از آنجا میرو آسان تا ببازار که راهی نیست چندان تا ببازار

165 زمانی خواهمت کانجا نشینی سر تمغاچیانرا بو که بینی

166 محمد دایه یار مجلس آرای بخدمت گاه عزت بر سر پای

167 بلطف و چرب نرمی و مدارا گشاید سیم و زر از سنگ خارا

168 چو پرسیدیش ای باد سحر خیز بعزم کوی تشتنداب برخیز

169 ز طرف جویبارش زود مگذر دمی در چار سوی او بسر بر

170 نظر دروی بهر سو تیز بگمار بهشتی بینی از انواع ازهار

171 ز نزهت همچو مینو روح پرور روان در پای طوبی آب کوثر

172 نسیمش چون دم عود و قر نفل نوا و برگ او از سنبل و گل

173 فغان برداشته قمری بعیوق بسان عاشق اندر هجر معشوق

174 گذرکن ایصبا بی هیچ تأخیر مکن در وقت رفتن هیچ تأخیر

175 بر اولاد کرام خواجه اسحاق بزرگانی همه پاکیزه اعراق

176 برایشان بهر من بی وهن و تقصیر تحیات فراوان خوان بشبگیر

177 وزینجا سوی شمس ملت و دین سزاوار هزار احسان و تحسین

178 که در طب باشد انفاسش مسیحی گه تنجیم بو سهل مسیحی

179 بدو خدمت رسان و آنگه سفر کن سوی بابا علی یکدم گذرکن

180 جوانی باشد او بس با تواضع بصنعت ماهر اما بی تصنع

181 بحرفت از مسیحا پیش برده ازو حواریان تشویر برده

182 دو فرزانه که دور چرخ دوار سیمشان ناورد هرگز پدیدار

183 بنسبت از وزیران بهره مندند برفعت برتر از چرخ بلندند

184 وجیه الدین محمد نام مهتر نظام الدین حسن مخدوم دیگر

185 فراوان بندگیها زین دعا گوی بدیشان عرضه دارای باد خوشبوی

186 پس آنگه سر بسر یاران دیگر مقیم آستان آن دو سرور

187 خصوصا شمس دین و ملک سراج سراج انجمن و انگاه وهاج

188 سلامی همچو انفاس خوش خویش بلطف جانفزای دلکش خویش

189 رسان از من بدان اصحاب و بگذر ثناها گو بر آن احباب و بگذر

190 از انجا رو بسوی فخر سادات کریم اعراق و خوش خلق و نکو ذات

191 بهاء ملک و دین زید محمد چراغ دو ده اولاد احمد

192 بدو ارسال کن زین بنده اخلاص که هستش معتقد هم عام و هم خاص

193 وز انجا ره بمحمود امام است که اندر علم طب مردی تمام است

194 لقب اصحاب نورالدینش خوانند بطبش بهتر از بقراط دانند

195 چو بفشاند ز شاخ علم خود بار رباید رعشه از برگ سپیدار

196 رسانش خدمتم ایخوش نفس باد بگو مگذار حق صحبت از یاد

197 وز آنجا ای نسیم عنبر افشان بسوی پهلوان محمود بدران

198 گذر کن تا ببینی پهلوانی که یکدم صحبتش ارزد جهانی

199 بذات او مباهی گشته ابرار عبید خلق او سر تا سر احرار

200 سلام من بدان آزاده راد رسان ای روحبخش خوش نفس باد

201 وز آنجا چون دعا تبلیغ کردی چنان خواهم که با بازار گردی

202 بپیش آید ترا پیری مکرم سر افراز همه کتاب عالم

203 نجیب ملک و دین خوانندش اصحاب بکتبت اوستاد جمله کتاب

204 سیاقت را حقیقی نه مجازی چنان داند که در بغداد تازی

205 ز من بسیار پرسش کن مر او را ...

206 دو آزاده دو دانای خردمند ...

207 نخستین تاج ملک و دین علی دان اکابر سر بسر او را ولی دان

208 کریمی نامداری بینظیرست ز پا افتادگانرا دستگیرست

209 بتدبیر صواب و رای روشن اگر خواهد برد چربی ز روغن

210 دگر یک زان شهاب دین و دولت بدات او مباهی ملک و ملت

211 هنرمندیکه گر صورت نگارد بلطف خویش جانش در تن آرد

212 گهی کآید ز کلکش خط چون آب خجل گردد روان ابن بواب

213 چو اینخدمت بجای آری سفر کن بسوی صاحبان زانپس گذر کن

214 شرف محمود و فرزندش محمد که بادا هر دو را دولت موبد

215 بزرگانی بترتیب و بآئین برفعت قدرشان برتر ز پروین

216 ز منشان چون دعا گوئی سفر کن سوی مخدوم نام آور گذر کن

217 علاء الدین محمد دین پناهی سپهر ملک را تابنده ماهی

218 چنان پاکیزه روی و نیک رایست که گوئی خواجه عبدالحق بجایست

219 هزاران بندگی از من رسانش که دارد از بلا حق در امانش

220 وز انجا ای نسیم عنبر آگین گذر کن سوی قطب ملت و دین

221 که تا بینی بزرگی نامداری کریمی تازه روئی بردباری

222 ز اقران در فضایل دست برده بغیر از مکرمت کاری نکرده

223 بدو خدمت رسان زین بنده بسیار که بادا در پناه لطف دادار

224 پس آنگه ای نسیم عنبر افشان سفر را ساز کن دامن بر افشان

225 مبادا چون بود آهنگ راهت بغیر از مدرسه آرامگاهت

226 درو درگاه او را چون ببینی بدو گوئی مگر خلد برینی

227 بر اطرافش چو کوثر جویباری چو طوبی بر لب او هر چناری

228 گذشته اوج ایوانش ز کیوان نپرد بر فرازش مرغ پران

229 موذن چون بر ایوانش بپا خاست تو گوئی کز فرشته این دعا خواست

230 قدم در استانش چون نهادی بروی خود درجنت گشادی

231 بدل گوئی چه جای مدرسه است این بهشتست این چه جا و هندسه است این

232 درو یابی مدرس شمس دین را بدانش مقتدا اهل یقین را

233 گه تقریر پرسی در محافل شده سحبان بنزد او چو باقل

234 بود در وقت املا و گه درس بباغ فضل نیک استاد در غرس

235 بدو ای باد صبح اخلاص خالص رسان زین چاکر مشتاق مخلص

236 پس آنها را که از وی مستفیدند که هریک در هنر صد جا مشیدند

237 یکایک را بصد اکرام و اعزاز ببر گیر و بلطف خویش بنواز

238 وز انجا رو سوی اصحاب سرباز که یکسر بهر دین باشند سرباز

239 در اول پایه صدری نامدارست که گیتی را بذاتش افتخارست

240 شهاب ملک و دین مسعود کافی که گیتی را بذاتش افتخارست

241 اگر مبهم بود القاب و نامش بگوید با تو اینمخلص تمامش

242 بزرگی بس بنام و ننگ باشد ستوده سیرت و یکرنگ باشد

243 پیامی خوش نفس چون بوی عنبر بدو تبلیغ کن وانگاه بگذر

244 هم آنجا تاج دین حق حسین است کز و شرع نبی با زیب و زین است

245 چو در فتوی نهد بر خامه انگشت شود دین قویم حق قوی پشت

246 هزار اخلاص ازینمحزون مشتاق مبلغ شو بدانمشهور آفاق

247 چو زانجا بگذری صدریست عالی بر اقلیم مکارم گشته والی

248 رشید ملک قاسم نام دارد بر اوج مهتری آرام دارد

249 ره و رسم فلاحت نیک داند بر آرد شاخ آهوگر نشاند

250 تحیات فراوانش ز چاکر رسان وانگاه ازانجا نیز بگذر

251 هم آنجا اکرم الاخوان ما را که رونق بود اخوان صفا را

252 شهاب الدین علی سرخیل اقران که نآید در هنر چون او بدوران

253 رسان از من درود محض از اخلاص بدان بگزیده هر عام و هر خاص

254 وز انجا عزم کن عزمی مصمم خرامان قطع ره کن شاد و خرم

255 بسوی آن کریم اخلاق بگذر که ما را هست عم زاد و برادر

256 گزین دوستان من محمد عزیز مصر جان من محمد

257 بدانش در میان خلق مذکور بعزالدین محمد کشته مشهور

258 ز من چندانکه بتوانی ثنا گوی بر آنفرخ نهاد راد خوشخوی

259 وزانجا رجعتی کن سوی بازار در آن رجعت مکن تاخیر زنهار

260 خرامان رو بسوی کوی ساباط که آنجا نشو مییابند اسباط

261 بزرگان محلت را سراسر ز من خدمت رسان و زود بگذر

262 قدم نه در سرای مادر من عزیز و مهربان و غمخور من

263 سلامی با صفا از من بدو بر دعائی بیریا از من بدو بر

264 بگو چو نی تو ای گمکرده فرزند که من باری فلک با دورم افکند

265 از آنمیمون جناب عفت آباد که بادا تا ابد از هر بد آزاد

266 بشفقت یکنطر در کار ما کن دمی وقت سحر در کار ما کن

267 بخواه از حضرت دادار ما را بهمت زین سفر باز آر ما را

268 پس آنگه ایصبا این بیتکی چند بخوان در پیش آن پیر خردمند

عکس نوشته
کامنت
comment