- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو عهدی کرده ای جانا که از من سر نگردانی تویی سرو روان جان به باغ عمر ما دانی
2 قدت چون همّتم بالا گرفت اندر سرابستان از آن در درنمی آید مرا آن سرو بستانی
3 بسا دردی که من دارم ز درد دور هجرانت ولی چاره نمی دانم چو دردم را تو درمانی
4 بکن درمان درد ما طبیبا از کرم روزی که می ترسم به درد خویشتن ناگه فرو مانی
5 دماغم عنبرآگین شد به بوی زلف شبرنگت بگو ای باد جان پرور مگر از کوی جانانی
6 تو عمری و نمی باشد به عمر امّید چندانی و اگر باشد مرا از تو، تو دانی آن هم ز نادانی
7 دلم هر لحظه می گوید که ترک عشق بازی کن جوابش می دهم کای دل مگو چیزی که نتوانی
8 چو یاد زلف مشکینت به خاطر آورم جانا جهان را باز نشناسم به جانت از پریشانی
9 جهان از دست جور تو به جان آمد ز غم خوردن ازین بهتر نشاید کرد تدبیر جهانبانی