تو عهدی کرده ای جانا از جهان ملک خاتون غزل 1350

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

تو عهدی کرده ای جانا که از من سر نگردانی

1 تو عهدی کرده ای جانا که از من سر نگردانی تویی سرو روان جان به باغ عمر ما دانی

2 قدت چون همّتم بالا گرفت اندر سرابستان از آن در درنمی آید مرا آن سرو بستانی

3 بسا دردی که من دارم ز درد دور هجرانت ولی چاره نمی دانم چو دردم را تو درمانی

4 بکن درمان درد ما طبیبا از کرم روزی که می ترسم به درد خویشتن ناگه فرو مانی

5 دماغم عنبرآگین شد به بوی زلف شبرنگت بگو ای باد جان پرور مگر از کوی جانانی

6 تو عمری و نمی باشد به عمر امّید چندانی و اگر باشد مرا از تو، تو دانی آن هم ز نادانی

7 دلم هر لحظه می گوید که ترک عشق بازی کن جوابش می دهم کای دل مگو چیزی که نتوانی

8 چو یاد زلف مشکینت به خاطر آورم جانا جهان را باز نشناسم به جانت از پریشانی

9 جهان از دست جور تو به جان آمد ز غم خوردن ازین بهتر نشاید کرد تدبیر جهانبانی

عکس نوشته
کامنت
comment