ای دوست به کام دشمنم از انوری ابیوردی غزل 276

انوری ابیوردی

آثار انوری ابیوردی

انوری ابیوردی

ای دوست به کام دشمنم کردی

1 ای دوست به کام دشمنم کردی بردی دل و زان پسم جگر خوردی

2 چون دست ز عشق بر سر آوردم از دست شدی و سر برآوردی

3 آن دوستیی چنان بدان گرمی ای دوست چنین شود بدین سردی

4 گفتم که چو روزگار برگردد تو نیز چو روزگار برگردی

5 گفتی نکنم چنین معاذالله دیدی که به عاقبت چنان کردی

6 در خورد تو نیست انوری آری لیکن به ضرورتش تو در خوردی

عکس نوشته
کامنت
comment