1 کودکی با خویش تنها ساختی جوز با خود جمله تنها باختی
2 آن یکی پرسید از وی کای غلام از چه تنها جوز میبازی مدام
3 گفت میری دوست میدارم بسی تا همه من میر باشم نه کسی
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 هر که را اندیشهٔ درمان بود درد عشق تو برو تاوان بود
2 بر کسی درد تو گردد آشکار کو ز چشم خویشتن پنهان بود
1 پی آن گیر کاین ره پیش بردست که راه عشق پی بردن نه خردست
2 عدو جان خویش و خصم تن گشت در اول گام هرک این ره سپردست
1 درآمد دوش ترک نیم مستم به ترکی برد دین و دل ز دستم
2 دلم برخاست دینم رفت از دست کنون من بی دل و بی دین نشستم
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **