به خون غلتانم از تیر از مشتاق اصفهانی غزل 301

مشتاق اصفهانی

آثار مشتاق اصفهانی

مشتاق اصفهانی

به خون غلتانم از تیر نگاه دم به دم کردی

1 به خون غلتانم از تیر نگاه دم به دم کردی نظر کن ای شکارافکن چه با صید حرم کردی

2 ز هجران طاقتم را طاق دیدی ریختی خونم جز ای خیر بادت لطف فرمودی کرم کردی

3 ندارم شکوه از بی‌مهریت اما از این داغم که صد چندان به جور افزودی از مهر آنچه کم کردی

4 در آخر با هزار افسانه می‌کردی چو در خوابم چرا بیدارم اول از شکر خواب عدم کردی

5 به مکتوبی مرا یادآوری کردی و حیرانم که با من بر سر لطفی تو یاسهوالقلم کردی

6 در اول جای بر تاج قبولم چون گهر دادی برابر آخرم با خاک چون نقش قدم کردی

7 وصال جاودان یابیم ای وحشی غزال از تو کنی آرام با ما گر ز ما چندانکه رم کردی

8 شب هجر از تو کرم شکوه بودم آفتاب من نمودی روی و خاموشم چو شمع صبحدم کردی

9 ندانم از کف خاکم چه‌ها دیگر پدید آری که گاهی کعبه‌اش گه دیر گه بیت‌الصنم کردی

10 مرا دادی نه تنها وعده دیدار در محشر جهانی را از این افسانه در خواب عدم کردی

11 مده مشتاق زنهار از کف اکسیر قناعت را که از وی کار خود را سکه بر زر چون درم کردی

عکس نوشته
کامنت
comment