- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو گویی هست این افلاک دوار به گردش روز و شب چون چرخ فخار
2 وز او هر لحظهای دانای داور ز آب وگل کند یک ظرف دیگر
3 هر آنچه در مکان و در زمان است ز یک استاد و از یک کارخانه است
4 کواکب گر همه اهل کمالند چرا هر لحظه در نقص و وبالند
5 همه درجای و سیر و لون و اشکال چرا گشتند آخر مختلف حال
6 چرا گه در حضیض و گه در اوجند گهی تنها فتاده گاه زوجند
7 دل چرخ از چه شد آخر پر آتش ز شوق کیست او اندر کشاکش
8 همه انجم بر او گردان پیاده گهی بالا و گه شیب اوفتاده
9 عناصر باد و آب و آتش و خاک گرفته جای خود در زیر افلاک
10 ملازم هر یکی در منزل خویش بننهد پای یک ذره پس و پیش
11 چهار اضداد در طبع مراکز به هم جمع آمده، کس دیده هرگز؟
12 مخالف هر یکی در ذات و صورت شده یک چیز از حکم ضرورت
13 موالید سه گانه گشته ز ایشان جماد آنگه نبات آنگاه حیوان
14 هیولی را نهاده در میانه ز صورت گشته صافی صوفیانه
15 همه از امر وحکم داد داور به جان استاده و گشته مسخر
16 جماد از قهر بر خاک اوفتاده نبات از مهر بر پای ایستاده
17 نزوع جانور از صدق و اخلاص پی ابقای جنس و نوع و اشخاص
18 همه بر حکم داور داده اقرار مر او را روز و شب گشته طلبکار