1 صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما حباب آب حیاتست جام بادهٔ ما
2 ز قوت دل و بازوی ناتوانیهاست اگر ز رخ نبرد رنگ ایستادهٔ ما
3 هزار مرحله دوریم از خودی، پیداست نشان نیستی ما زلوح سادهٔ ما
4 حریف بازوی جویا نمی شود گردون که پشت قوس قزح بکشند کبادهٔ ما
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را
2 چکد خون گشته از منقار بلبل نالهٔ حسرت طراوت از سرشک ماست پنداری بهاران را
1 نشئهٔ می مایهٔ صد درد سر باشد مرا دور ساغر بی تو گرداب خطر باشد مرا
2 سرگردان دارد خمار باده ام از زندگی آسمان چون کوه بر بالای سر باشد مرا
1 حیران تو از هر خم مو دیدهٔ خط را دل دید و پسندیدهٔ خط را
2 چندین چه زنی آب طراوت به رخ از می بیدار مکن سیزهٔ خوابیدهٔ خط را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به