1 بالای خوشت به سرو می ماند راست همچون قد تو زباغ شمشاد نخاست
2 چشم سیه فتنه گرت عین بلاست چین سر زلف شکن مشک خطاست
1 تا شمع جمال تو بر افروخت به مَجمَع بنشست شعاع نظر شمع مشعشع
2 خورشید ز رخسار تو در عین حجابست تا باز شد از پرتو رخسار تو بُرقع
1 مپیچ در سر زلف و بنفشه تاب مده حجاب ظلمت شب را به آفتاب مده
2 دل خراب به چشم تو حال خود می گفت به غمزه گفت که افسانه را به خواب مده
1 گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم
2 آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم