رفتی و دل ز هجر تو با سوز و آه ماند از جامی غزل 239

جامی

جامی

جامی

رفتی و دل ز هجر تو با سوز و آه ماند

1 رفتی و دل ز هجر تو با سوز و آه ماند دیده در انتظار قدومت به راه ماند

2 رفتی کله نهاده کج از ناز و در رهت برهر نشان پا سر صد کج کلاه ماند

3 رفتی و بی جمال تو ویرانه مرا نی روز تاب مهر و نه شب نور ماه ماند

4 از مهر و مه چه روشنی آن را که بی رخت در پیش دیده پرده ز بخت سیاه ماند

5 قدت نهاد بر سر طوبی قدم ز قدر سرو بلند پای به فرق گیاه ماند

6 جز پای بوس سرو بلندت هوس نداشت هرتاجور که پا به سر تخت جاه ماند

7 جامی چه غم که ماند زکار اینچنین کزو صد نقش دلپذیر درین کارگاه ماند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر