-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ترک ما گرفته و از ما نکرده یاد یاران چنین کنند نه هرگز چنین مباد
2 آبم به روی کار برفته ست و دل ز دست زان گه که آتشم ز تو در خرمن اوفتاد
3 گه گه اگر کنم به ادای نماز عقد حالی خیال روی تو پیشم برایستاد
4 پس چون کنم چه چاره توان کرد با خیال انصاف من که می دهد اینجا به حق وداد
5 سلطان عشق مملکت جان فرو گرفت دل را مجال آنکه حدیثی کند نداد
6 تسلیم پیش کرد و ملامت ز پس روان انصاف آنکه قاعده ی معتبر نهاد
7 گرنه ستیزه ی دل ما بودی از بهشت در بر سرای عالم دنیا که می گشاد
8 دل خود درست شد که ز ما بر شکست و رفت با جای خود نیامد و از ما نکرد یاد
9 هر دم به محنتی دگرم مبتلا کند هرگز نبوده ام ز دل بی قرار شاد
10 هر روز می کنند گل دیگرم در آب کس همچو من به دیده و دل مبتلا مباد
11 بی دل تر از نزاری شوریده روزگار از مادر زمانه بر آنم که کس نزاد