- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ترکِ لالهرخ بده آن لالهگون شراب تابان ز جامِ چون رخِ لعل از قَصَب نقاب
2 من گویمی گلاب است آن مِی که میدهی گر هیچگونه گونهٔ گل داردی گلاب
3 جز دوستیِّ ناب نیابی ز من همی واجب بوَد که از تو بیابم نَبیدِ ناب
4 تیره نکردش آتش آنگه که آب بود اکنون که آتش است ضعیفش مکن به آب
5 آب است و آتش است و ازو شد خراب غم نشگفت ار آب و آتش جایی کُنَد خراب
6 آسایش است و خرّمی از آبْ دیده را این است و زان بلی که کُنَد دیده را به خواب
7 از لطف بردوید به سر وین شگفت نیست روح است و روح را سویِ بالا بوَد شتاب
8 در مغز و طبعم افتاد آتش ز بهرِ آنک دستِ تو بر نَبید و بلور است و آفتاب
9 تا ندهیام نَبیدی چون دیدهٔ خروس باشد به رنگِ روزم چون سینهٔ غُراب