- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا
2 زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را
3 گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید آن دل که داشتم نیز از دست شد قضا را
4 یاری چنان که باید دیدم ولی دریغا گر التفات کردی در عشق مبتلا را
5 ترکی که گر به دعوی از خانقه در آید از دین و دل بر آرد پیران پارسا را
6 گر زلف تاب داده باز افکند به گردن از نافه ی نغوله مشکین کند صبا را
7 گر فرق او ببیند بالای ماه رویش خط در کشد منجّم بر چرخ استوا را
8 در ملک خوب رویی آخر چه کم بباشد گر بوسه یی ببخشد خشنودی خدا را
9 زر باید ای نزاری تا کی خروش و زاری تمکین نمی کند کس درویش بینوا را