1 ای خبر داری که شوخان جهان عاجزند از دیدۀ بی شرم تو
2 گر چه سختم در غلط می افکند پرسش کرم و حدیث نرم تو
3 هیچ آزرم منت در طبع نیست من غلام طبع بی ازرم تو
4 اینچنین سرد از چه معنی می شود؟ آن تکلّفهای گرما گرم تو
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
1 هر کرا دل باختیار خودست آرزوهاش در کنار خودست
2 غمگساری ندارد و عجب آنک هم غم یار غمگسار خودست
1 دل بدان دلنواز خواهم داد جان بشمع طراز خواهم داد
2 پس ازین من بدست عشق و هوس مالش حرص و از خواهم داد