ای که جز قتل محبان هنری نشناسی از جامی غزل 940

ای که جز قتل محبان هنری نشناسی

1 ای که جز قتل محبان هنری نشناسی قم سریعا و خذالسیف فهذا رأسی

2 بس که با وحشت عشق تو دلم خوی گرفت کلما اوحشنی زاد به استیناسی

3 قصه حلقه زلفت که عبیرافشان است مذ تنفست بها قد عطرت انفاسی

4 لاف جمعیت دل می زنی ای شیخ ولی پای تا فرق همه تفرقه و وسواسی

5 چند دعوی که چو خاصان شده ام شهره شهر شهره شهر نیی سخره عام الناسی

6 این همه باد که از عجب تو را در رگ و پی می رود در عجبم کز چه نمی آماسی

7 جمع کردی نجسی چند به جاروب فریب به خدا بهتر ازین کار بود کناسی

8 تا ز سرچشمه عرفان نخوری آب حیات مرده ای گر به مثل خضر و گر الیاسی

9 محتسب روبه وقت است اگر از حیله و مکر حمله شیر کند جامی ازو نهراسی

عکس نوشته
کامنت
comment