مرا جز درگه لطف تو می از جهان ملک خاتون غزل 338

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

مرا جز درگه لطف تو می دانی پناهی نیست

1 مرا جز درگه لطف تو می دانی پناهی نیست اگرچه بر من مسکین محزونت نگاهی نیست

2 ز دیده خون همی بارم ز شوق روی آن دلبر به غیر از مردم دیده در این عالم گواهی نیست

3 چو حلقه بر درم دایم ز هرکس سرزنش دیده چه چاره چون مرا در خلوت وصل تو راهی نیست

4 به خاک کویت ای دلبر ز جانم معتکف دایم چرا آخر تو را روزی به سوی ما نگاهی نیست

5 شدم در عشق بیچاره نمی سازی مرا چاره به درد عشقت ای دلبر بجز سوزی و آهی نیست

6 بدیدم مشک تتّاری بسی با عنبر سارا به غیر از زلف شبرنگش چو آن مشک سیاهی نیست

7 تو حال من نمی دانی و دایم در جهان باری گدایی چون من مسکین و مانند تو شاهی نیست

عکس نوشته
کامنت
comment