خبرت هست که چون با تو از آشفتهٔ شیرازی غزل 862

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

خبرت هست که چون با تو در آمیخته ام

1 خبرت هست که چون با تو در آمیخته ام با تو پیوسته زعالم همه بگسیخته ام

2 نقد دل گمشده در خاک در تو زازل بیهده خاک سر کوی بتان بیخته ام

3 مرغ دل در خم زلفت نه کنون منزل کرد آشیانی است که طرحش زازل ریخته ام

4 همه شب هم نفس مرغ شب آویزم من عجبی نیست که در زلف تو آویخته ام

5 تا حوادث نبرد ره بمن طعن رقیب بدر میکده رحمت بگریخته ام

6 دست حق آنکه پی تفرقه اهل هوس تیغش آشفته بصد جهد برآهیخته ام

7 یا علی دست مرا گیر که از خلق جهان همه بگریخته در دامنت آویخته ام

عکس نوشته
کامنت
comment