ای خجل از شرم رویت آفتاب از جهان ملک خاتون غزل 53

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

ای خجل از شرم رویت آفتاب

1 ای خجل از شرم رویت آفتاب وی ز تاب هجر تو دلها کباب

2 آتش دل را دوا می خواستم از طبیب و صبر فرمودم جواب

3 صبر فرمودی مرا در عاشقی عشق مشکل صبر گیرد در حساب

4 در غمت هر چند زاری کرده ام زان دهن نشنیده ام هرگز جواب

5 چون میسّر نیست وصلت دلبرا دولتی باشد گرت بینم به خواب

6 در جهان ملجاء من درگاه تست بیش ازین روی از من مسکین متاب

7 پیر گشت از غصّه دوران دلم یاد باد آن دولت وقت شباب

8 چون جهان را جز تو دارایی نبود از چه رو کردی جهان یک سر خراب

9 رحم کن بر من که در ایام حسن رحم بر بیچارگان باشد ثواب

عکس نوشته
کامنت
comment