ای فتنه چشم تو جهانی از جامی غزل 967

ای فتنه چشم تو جهانی

1 ای فتنه چشم تو جهانی می کن نظری به ناتوانی

2 پیوسته به قصد ما ز ابرو تا گوش کشیده ای کمانی

3 هر کس برت آورد متاعی ماییم و همین حقیر جانی

4 هستم سگکی بر آستانت خرسند ز تو به استخوانی

5 سررشته عشق کی توان یافت نایافته ازان میان نشانی

6 گر اشک چو در قبولت افتد در پای تو ریزمش روانی

7 شد جامی ازان دهان و عارض صاحب نظری و نکته دانی

عکس نوشته
کامنت
comment