1 شنیده ای که معزی چه گفت با سنجر چو ذکر جودت اشعار و منت صله رفت
2 مدیح من پی نشر فضایلی که تو راست به شرق و غرب رفیق هزار قافله رفت
3 عطیه تو که وافی به جوع و آز نبود ز حبس معده چو آزاد شد به مزبله رفت
1 از حسن آن بصری نافذ بصر نکته ای آرند عجب مختصر
2 کز دل غفلت زده گر دم فشاند آن نفس پاک که حجاج راند
1 ای ز وجود تو نمود همه جود تو سرمایه بود همه
2 مبدع نوی و کهن ما تویی هست کن و نیست کن ما تویی
1 ای ز کرم چاره گر کارها مرهم راحت نه آزارها
2 روشنی دیده بینندگان پردگی پرده نشینندگان