آن شنیدستی که روزی زیرکی از انوری ابیوردی مقطع 40

انوری ابیوردی

آثار انوری ابیوردی

انوری ابیوردی

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی

1 آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی گفت کین والی شهر ما گدایی بی‌حیاست

2 گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه‌ای صد چو ما را روزها بل سالها برگ و نواست

3 گفتش ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده‌ای آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست

4 در و مروارید طوقش اشک اطفال منست لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست

5 او که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است گر بجویی تا به مغز استخوانش زان ماست

6 خواستن کدیه است خواهی عشر خوان خواهی خراج زانکه گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست

7 چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی هرکه خواهد گر سلیمانست و گر قارون گداست

عکس نوشته
کامنت
comment