آن شنیدستی از ملا احمد نراقی مثنوی طاقدیس 114

ملا احمد نراقی

آثار ملا احمد نراقی

ملا احمد نراقی

آن شنیدستی که میرفندرسک

1 آن شنیدستی که میرفندرسک کش بود یا رب ختام روح و مسک

2 در سیاحت بود در پهنای هند تا به شهری آمد از اقصای هند

3 شهر آبادان چه فردوس نعیم ساکنانش لیک سکان جحیم

4 سجده بت می نمودند آشکار بت پرستی اهل آنجا را شعار

5 اندر آن بتخانه های زرنگار خارج از تعداد و افزون از شمار

6 چون به آن شهر آمد آن میرسترگ کرد آمیزش بهر خرد و بزرگ

7 آشنایی با همه بنیاد کرد راجه و رای بر همن شاد کرد

8 روزی از بهر تماشا رفت پیر جانب بتخانه ی اعظم دلیر

9 قبه ای دید از رصاص و از رخام بر ستونهای سراسر سنگ خام

10 قبه ای چون قبه ی گردون رفیع ساختش چون پهنه ی هامون وسیع

11 مانده برجا دیرگاه از داستان محکم آسایش چو عهد راستان

12 سقف آن را تا فلک افراشته از طلا و لاجورد انباشته

13 کرده بنیادش ز فولاد رصین جمله درها و شباکش آهنین

14 در و یاقوت آنچه آنجا رفته کار از حساب افزون و بیرون از شمار

15 همچو فرعونش برون زیب و بها واندران آکنده از قهر خدا

16 از اکابر خلقی انبوه اندر آن بهر خدمت بسته دامان برمیان

17 خلق دیگر از سر عجز و نیاز از برای بت در آنجا در نماز

18 اندر آمد میر با تمکین نشست پشت کفر از بار تمکینش شکست

19 بت پرستان دور او گشتند جمع همچو آن پروانه اندر گرد شمع

20 پس سخن از هر طرف آغاز شد گفتگوها در ز هرسو باز شد

21 تا سخن آمد به آیین و علل هر طرف گفتند برهان دلل

22 بت پرستان را ز بس فرمود میر شد بلند از بت پرستان وای ویر

23 یک برهمن زان میان لب باز کرد پس به این نکته سخن آغاز کرد

24 جمله فرسادان پیشین و پسین آمد استمرار برهان متین

25 واقعیت حافظ است هرچیز را زود گردد چیز بی منشأ هبا

26 سالها افزون بود از دو هزار تا که این بیت الصنم شد استوار

27 از مرور دهر و دوران کس ندید در بنایش رخنه ای آمد پدید

28 مسجد اسلامیان پنجاه و شصت بگذرد آید بنایش را شکست

29 بودی ار حق دین اسلام این بنا کی شدی از گردش دوران فنا

30 ور نبودی اصل آنها سست و مست همچو آن بتخانه ها ماندی درست

31 پاسخش داد اینچنین میر جلیل عکس می بخشد نتیجه این دلیل

32 زانکه آن نامی که گر خوانی به کوه ریزد از هم کوه با فر و شکوه

33 بر بسیط خاک اگر خواهد جلال نی از آن ماند دها و نی تلال

34 از جلالش آسمان در اضطراب مهر نورافشان از آن در التهاب

35 بشکند پشت و کمر افلاک را کی گذارد مشت و خشت و خاک را

36 طاعتی کان را فلک ناورد تاب کوه از تحمیل آن کرد اضطراب

37 کی تواند سنگ و گل آن را کشید مسجد و محراب زان نیرو خمید

38 کی شود بر پشه ای پیلی سوار کی توان کردن به موری کوه بار

39 این شکست مسجد و محرابها باشد از نام جلال کبریا

40 ان ذا القرآن لو کان نزل من قباب الکبریاء للجبل

41 لرأیته قد تصدع خاشعاً ضارعا من خشیة الله خاضعا

42 نور این نام گران بر طور تافت طور را تا پشت ماهی برشکافت

43 رود نیل این نام نامی چون شنید سینه او را نهیبش بردرید

44 آتش سوزان از این نام جلیل سرد و سالم ماند از بهر خلیل

45 احمد از این نام گردون را شکافت در شب معراج و ره بر عرش یافت

46 ماه را شق کرد ازین نام آن جناب رو نمود از سطوت آن آفتاب

47 با چنین نامی بگو ای هوشیار مسجد و محراب کی گیرد قرار

48 سنگ و خشتی را توانایی کجا تا بماند با چنین نامی بجا

49 کوه را قرآن فرو ریزد ز هم مسجدی را گر شکست آرد چه غم

50 ای بزرگان نام با عز و جلال هم جلال از او هویدار هم جمال

51 می ستاند جان و هم جان می دهد می رساند درد و درمان می دهد

52 اضطراب از او و اطمینان ازو بحر را آرام ازو توفان ازو

53 می شکافد قله ی کهسار را مطمئن سازد دل هشیار را

54 بلعم باعور را مردود کرد نوح را شایسته ی معبود کرد

55 آن کند در کسوت قهر و جلال این کند در پرده ی مهر و جمال

56 آنچه گویند از ثنا و آفرین زیر هر لطفی بود کوهی دفین

57 قطره ی اشکی که ریزد چشمشان دارد اندر بر دو صد گنج گران

58 آهها کاید ز دل آنجا برون هر یکی صد شعله اش دارد فزون

59 چون بتابد خاک و چوب ای نیکبخت نزد کوه و شعله ی توفان سخت

60 ای برهمن گو که این بیت الصنم کاندر آنجاها نباشد در نژم

61 هیچ نام حق در آنجا شد بلند عابدی سجاده ای آنجا فکند

62 شد جبینی اندر آنجا خاکمال بهر تعظیم خدای ذوالجلال

63 هیچ قدی بهر حق آنجا خمید ناله ای از دل بگردون سرکشید

64 آنچه گویند اندر این بتخانه ها نی ورا قدری نه وزنی نی بها

65 لفظ بیمعنی و مشک بی شراب دود بی آتش سؤال بی جواب

66 هیچ باشد هیچ هرگز هیچ هیچ هیچ چیزی نفکند در تاب و پیچ

67 کی خری لنگیده از یک پر کاه کی شکسته اشتر از بار نگاه

68 نام حق بتخانه هاتان گر شنود یاکس آنجا بهر حق سجده نمود

69 یا در آن از سینه ی یک ارجمند نعره ی الله اکبر شد بلند

70 یا در آنجا کس بگوید نام حق یا کسی یاد آورد زایام حق

71 یا سری آید فرو در طاعتش یا کفی بالا رود در حضرتش

72 وانگهی ماند بجا بیت الصنم هم نریزد سقف و بنیادش ز هم

73 هم نگردد گنبد این واژگون چار دیوارش نیفتد سرنگون

74 آن زمان می باید این گفت و شنو تا نه بینیش این چنین غره مشو

75 جنگ با مردان نکرده در مصاف از دلیری در بر مردان ملاف

76 تا نگردی از خود ایمن ای عمو خوبی خود زشتی کس را مگو

77 تا بود در خانه خاتونت جوان ای پسر کس را نگویی قلتبان

78 آن برهمن گفت کرد او را حضور باشد از همدان ز ما دور است دور

79 ملک اسلام از چه نبود این دیار دین اسلام از چه نبود آشکار

80 مسلمی چون تو در آن دارد گذار و اندر آن بیت الصنم هم برقرار

81 با تو همره آن لب تکبیر گوی در دهانت آن زبان نام جوی

82 خیز و تکبیر بلند آغاز کن تا توانی رب خود آواز کن

83 گفت ببر بالا و سرآور فرود هرچه خواهی کن رکوع و کن سجود

84 تا محیط آه از دل کن روان اشک چشم خویش تا مرکز رسان

85 بت پرستان جمله از جا خاستند این سخن را شاخ و برگ آراستند

86 تا دل مرد بزرگ آمد به جوش غیرت اسلامش آمد در خروش

87 پس ز راه دین و پاک اعتقاد کرد او بر غیرت حق اعتماد

88 تا رسد الهامش از یزدان پاک لاتخف من سحرهم والق عصاک

89 هست آری سینه ی ارباب دین مهبط الهام رب العالمین

90 گفت فردا موعد ما و شماست روز سوگ ماتم بتخانه هاست

91 نام یزدان سازم اینجا آشکار هم بت بتخانه اندازم ز کار

92 ریزم از هم لات و عزی و منات آتش اندازم بجان سومنات

93 این بگفت و سوی منزل باز شد با خدای رازدان در راز شد

94 کی خدا من می شناسم خویش را می شناسم عجز این درویش را

95 من گرفتار بت نفسم هنوز مانده ام در دست آن زار عجوز

96 ای خدا نفسم بتی در آذر است وین تنم بتخانه و من بت پرست

97 کی توانم گفت بت خواهم شکست یا کنم بتخانه را ویران و پست

98 من اگر می بودمی خود بت شکن نفس خود بشکستمی چون کوهکن

99 من اگر بتخانه ویران کردمی کی تن خود را چنین پروردمی

100 با برهمن آنچه من گفتم تمام من نگفتم گفت توحید آن کلام

101 سر توحید از سویدای نهفت سر برآورده بگفت او آنچه گفت

102 الغرض آورد آن شب را به روز در نیاز و عجز و آه و درد و سوز

103 قاصد اهش پیاپی تا سَماک کای خدا گفتی توام الق عصاک

104 پیک اشکش متصل سوی سمک که تو فرمودی بزن خود بر محک

105 مست و سرشار آمدم از جاه تو پس فکندستم عصا بر نام تو

106 روز دیگر چون خور از مشق دمید اهل آن شهر از سیاه و از سفید

107 از بزرگ و کوچک و برنا و پیر عالم و عامی و سلطان و وزیر

108 جمله بسپردند با طبل و علم جانب بتخانه ی اعظم قدم

109 پس به توری و به دیبا و حریر هم به در و گوهر و مشک و عبیر

110 آن بت بتخانه را آراستند پس به پیش بت بپا برخاستند

111 بوسها دادند بر اجزای او سجده آوردند پیش پای او

112 طوفها کردند گرد آن صنم چون مسلمانان که بر گرد حرم

113 آفرنی خواندند او را و سپاس خارج از تصویر و افزون از قیاس

114 اهل آن شهر از نساء و از رجال در تزلزل اندر آنجا تا زوال

115 چشمشان بر راه پیر نیک رای کز درآمد لب پر از ذکر خدای

116 قامتش خم گشته از بار خضوع دیده اش رودی ز سیلاب دموع

117 پس به صدق نیت و دین درست کرد تجدید وضو اندر نخست

118 رفت بر بام و اذان آغاز کرد صد در رحمت در آنجا باز کرد

119 چونکه گفت الله اکبر گشت فاش بر در و دیوار آن شهر ارتعاش

120 ارتعاش و شادی و وجد و نشاط ارتعاش و شوق و رقص و انبساط

121 مردمان از هر طرف بی اختیار نغمه ی تکبیر گفتند آشکار

122 هر تنی از هر کناری سر کشید نعره ی الله اکبر بر کشید

123 پس به توحید خدا لب را گشاد غلغل و غوغا در آن شهر اوفتاد

124 بلبل وحدت نوا آغاز کرد زاغ کفر از انجمن پرواز کرد

125 مرغها در آشیانها ز اهتزاز پر زدند و نغمه ها کردند ساز

126 کودکان پستان فکندند از دهان محو در توحید خلاق جهان

127 استوران اسبان گاوان و خران گوسفندان آهوان و اشتوران

128 برکشیدند از نشاط و از شعف جملگی آوازها از هر طرف

129 از بهار وحدت رب مجید اندر آن ساحت نسیمی بر وزید

130 هر گیاهی آمد اندر اهتزاز لاله و نسرین شکفتن کرد باز

131 غنچه خندید و گلاب از گل چکید سرو رقصید و صنوبر قد کشید

132 بید شد واله چنار افراخت قد گل به تخت شاخساران تکیه زد

133 شد زبان سوسن از آن آزاده باز چشم نرگس باز شد از خواب ناز

134 عطرافشان شد هوا بر باغ و راغ شد زمین حزم ز هر صورت ز باغ

135 آبها صافی شد و عذب و زلال بر سر هر شاخ پیدا شد یسال

136 آری آری هرچه آید در وجود نور توحیدش قرین و یار بود

137 ابتداع جمله بر توحید او است مغز شد توحید جز توحید پوست

138 شد ولی از ظلمت ظلمانیان نور وجدت از سویداها نهان

139 چونکه ظلمتها قرین نور شد نورها از چشم و دل مستور شد

140 سر وحدت چون بظاهر شد عیان سر برآرد نور وحدت از نهان

141 چونکه گردد آشکارا نور حق یا به یاد آرد کسی ز ایام حق

142 نور پنهان سر برآرد از افق افکند بر ظاهر و باطن تتق

143 پرتو اندازد به اجزای وجود پرتوش از غیب آید در شهود

144 مست وحدت همچو آتش در نهاد نام حق این سنگها را چون زناد

145 وحدت آمد مرغی اندر آشیان نام حق باشد صفیر همزبان

146 چون صفیر همزبان را بشنود بال و پر در آشیان برهم زند

147 سر برارد افکند هرسو نظر از شعف بگشاید از هم بال و پر

148 وحدت آن تخم است در خاکش قرار یاد حق باران و باد نوبهار

149 هست توحید اندرو لعل و گهر کرده شب پنهانشان از هر نظر

150 یاد حق آن صبح روشن شد که گشت روشن از آن خانه و صحرا و دشت

151 غنچه باشد نور توحید الاه یاد حق آمد نسیم صبحگاه

152 از اذان چون فارغ آمد آن بلال شد مهیا از پی فرض زوال

عکس نوشته
کامنت
comment