آن شنیدستی که کناسی ز سرگین زیر بار
1
آن شنیدستی که کناسی ز سرگین زیر بار
گفت شکر آن را که از عزت مرا سر برافراخت
2
بوالفضولی طعنه زد کای کار تو سرگین کشی
کی خردمند این هنر را مایه عزت شناخت
3
گفت کای نادان کدامین عز ازان افزون بود
کز پی روزی به امثال تو محتاجم نساخت