- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به افسون محو کردی شکوههای بیکرانم را به هر نوعی که بود ای نوش لب بستی زبانم را
2 به نیکی میبری نامم ولی چندان بدی با من که گم میخواهی از روی زمین نام و نشانم را
3 به این خوش دل توان بودن که بهر مصلحت با من نمائی دوستی و دوست داری دشمنانم را
4 گمانم بود کاخر آشنائی بر طرف سازی شدی بیگانه خوش تا یقین کردی گمانم را
5 چو رنجانید یاران را به جان نتوان نشست ایمن خبر کن ای صبا زین نکته باری نکته دانم را
6 چو بلبل زان نکردم باز میل گلشن کویت که چون رفتم به زاغان دادی ای گل آشیانم را
7 اگر فرمان برد دل محتشم من بعد باخوبان من و بیگانگی کین آشنائی سوخت جانم را