- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای صاحبی که یابد از لطف دلگشایت محبوس چاه محنت از بند غم رهائی
2 گر پرتوی ز رایت بر خاک تیره افتد هر ذره آفتابی گردد بروشنائی
3 آنم که فکر بکرم با زیور مدیحت مشهور عالمی شد در حسن و دلربائی
4 پیوسته ام بمهرت وز دیگران گسسته در دیده خاک پایت کرده بتوتیائی
5 گفتم بصیقل لطف آئینه دلم را روزی بشادکامی از زنگ غم زدائی
6 زان پس که چند گاهی بودم بر تو گفتی در حضرتت بخوانم اصغا اگر نمائی
7 گر هرگزم نبینی در خاطرت نیایم وانگه که پیشت آیم گوئی فلان کجائی
8 هرگز مباد بندی بر کارت اوفتاده از کارم ار چه بندی هرگز نمیگشائی