- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل
2 دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل
3 بی رونق از دل است همه کار و بارِ من ای خاک بر سرِ من و بر کار و بارِ دل
4 گفتم به اختیار که داده ست دل ز دست دیرست تا ز دست برفت اختیارِ دل
5 با ما ز هر چه هستیِ ما بود هیچ نیست ماییم و نیم جان و همین یادگارِ دل
6 از دل همه بلا به سرِ مبتلا رسد زنهار با بلا منشین در جوارِ دل
7 تا آفتاب را نبود استقامتی ممکن به هیچ وجه نباشد قرارِ دل
8 بر مرکزِ دوایرِ عشق افتاده است از بدوِ آفرینشِ عالم مدارِ دل
9 زین جا نزاری از پیِ دل بر سر اوفتاد کز سر برون نمی شودش خار خارِ دل