ای کرده وطن تن، به سوی جان سفری از سعیدا غزل 531

سعیدا

سعیدا

سعیدا

ای کرده وطن تن، به سوی جان سفری کن

1 ای کرده وطن تن، به سوی جان سفری کن از جان گذر و جانب جانان نظری کن

2 بر خنجر و شمشیر زبان های فضولان مانند کر از گوش تغافل، سپری کن

3 تا منزل مقصود خودی راه درست است برخیز و به جان منت از این رهگذری کن

4 دارد خبری گر ز خرابات نگاهی از بی خبری بی خبران را خبری کن

5 خواهی ز جهان کام چو ابنای زمان شو رو در پی دیو و دد و تسخیر پری کن

6 در هر قدم از خویش نشان مان و بیاز باز آن گاه به گم کرده رهان راهبری کن

7 گر سیم بری سیمبری سیمبر آید برخیز سعیدا و برو فکر زری کن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر