1 تو را داده است یزدان عقل و پندار که بگشایی گر افتد عقده در کار
2 نخواهی گر شوی آزرده خاطر دلی را هیچگه از خود میازار
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آنکه هر دم زندم ناوک غم بر دل ریش زود باشد که پشیمان شود از کرده خویش
2 بشنو این نکته که در مذهب رندان کفر است رندی و عاشقی و آگهی از مذهب و کیش
1 ترک من از خانه بیحجاب برآمد ماه صفت از دل سحاب برآمد
2 عاقبتم شد وصال دوست میسر دیده بختم دگر ز خواب برآمد
1 از باده مست گشت بت میپرست ما آمد چه خوب فرصت وصلش به دست ما
2 ما بر امور انفس و آفاق قادریم لیکن قضاست مسئله پایبست ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به