داری دلا خبر تو که دردش از جهان ملک خاتون غزل 105

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

داری دلا خبر تو که دردش دوای ماست

1 داری دلا خبر تو که دردش دوای ماست لعل لبان دلکش او آشنای ماست

2 سروی چو قامت تو ندیدم به راستی بالا نگویمش صنما کان بلای ماست

3 گفتم بنه به دیده قدش تا ببوسمش گفتا سراب چشم تو باری نه جای ماست

4 گفتم به وصل گیر شبی دست ما و گفت سرها ز دست رفته به جایی که پای ماست

5 عمریست ما چو خاک به کویت نشسته ایم روزی نگفته ای که جهانی گدای ماست

6 گفتم ز دست رفت سرم سرکشی مکن وصلت اگر به دست فتد خون بهای ماست

7 گم کرده ام به کوی تو بیچاره دل ولی بوی دو زلف دلکش تو رهنمای ماست

عکس نوشته
کامنت
comment