ای مرا از آتش سودای تو جان سوخته از جامی غزل 436

ای مرا از آتش سودای تو جان سوخته

1 ای مرا از آتش سودای تو جان سوخته پیرهن از تن تن از دل دل ز هجران سوخته

2 آتش دل بر زده از سینه چاکم علم کهنه دلقم از گریبان تا به دامان سوخته

3 در میان آتش و آبم ز دیدار تو دور اشک پیدا غرقه کرده داغ پنهان سوخته

4 می فرستم سوی تو در شرح هجران نامه ای از سرشک و آه مضمون شسته عنوان سوخته

5 جسته زآه تشنگان کعبه وصل تو برق در بیابان آتش افتاده مغیلان سوخته

6 شمع گل گر داشتی تاب تو بودی هر سحر همچو پروانه همه مرغان بستان سوخته

7 چون ز جامی یک غزل ننوشتی ای مشکین غزال لب فروبسته قلم بشکسته دیوان سوخته

عکس نوشته
کامنت
comment