- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو که پرچمی زعنبر بفر از ماه داری چه غمی زدود آه دل دادخواه داری
2 مه ماهیت بحکمند و بکوب نوبت حسن تو که جمع چون سلیمان همه دستگاه داری
3 چه بلندی ای خم زلف مگر که شام هجری که بسایه آفتاب و به پناه ما داری
4 زچه رو گیاه مهرت نزند زباغ دل سر تو که بر عذار چون مهر زخط گیاه داری
5 شکنند قلب یاران همه صف کشیده مژگان زچه عالمی نگیری تو که این سپاه داری
6 چه غم اردو ترک چشمت بخورند خون عاشق که زمست سر زد اینها نه تو خود گناه داری
7 پی دیدنتدهم سر نکنی اگر چه باور بکن امتحان بخنجر اگر اشتباه داری
8 ببضاعت قلیلم فکنی نظر نه بالله تو که صد چو یوسف مصر اسیر چاه داری
9 بسم ان دو دست مخضوب بدادخواهی حشر که بخون خویش آشفته تو ده گواه داری
10 دل پرگناه را نیست غمی زهول محشر که علی و آل او را همه جا پناه داری