1 ای که بر دیدهٔ اغیار خرامی داری یک ره، از ناز نگفتی که غلامی داری
2 از خمار من خونابه گسارت چه غم است؟ تو که از لعل لب خویش، مدامی داری
3 مثل خاصان نشماری من دل سوخته را آخر ای ابر کرم، رحمت عامی داری
1 در زیر لب آوازه شکستیم فغان را گوشی بنما تا بگشاییم زبان را
2 شد سامعه ها چشمهٔ سیماب، گشاید دیگر صدف ما به چه امّید دهان را؟
1 لازم بود مکان طربناک، شیشه را کردم نهفته، در بغل تاک، شیشه را
2 حکم خرد به میکده جاری نمی شود اینجا ز محتسب نبود باک، شیشه را
1 شتابان از جهان چون برق رفتن خوش بود ما را که از داغ عزیزان نعل بر آتش بود ما را
2 گریبان را به دست عقل دادن نیست دانایی درین وادی جنونی تا گریبانکش بود ما را