1 ای که بر دیدهٔ اغیار خرامی داری یک ره، از ناز نگفتی که غلامی داری
2 از خمار من خونابه گسارت چه غم است؟ تو که از لعل لب خویش، مدامی داری
3 مثل خاصان نشماری من دل سوخته را آخر ای ابر کرم، رحمت عامی داری
1 به وصفت اگر خامه لب تر نماید تحکّم به خضر و سکندر نماید
2 رواق جلال تو شأن بزرگی به این کاخ فیروزه منظر نماید
1 در زیر لب آوازه شکستیم فغان را گوشی بنما تا بگشاییم زبان را
2 شد سامعه ها چشمهٔ سیماب، گشاید دیگر صدف ما به چه امّید دهان را؟
1 سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟
2 کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال ابرو به داغ دل چه ناخن می زنی آزرده جانی را؟