- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تو میروی و بر آنم که در پی تو برانم ولیک گردش گردون گرفته است عنانم
2 مگو که اشک مران در پیم، بگو: من مسکین به غیر اشک چه دارم که در پی تو برانم؟
3 تو رفتی و من گریان بماندهام، عجب از من بدین طریق که میرانم آب دیده بمانم
4 برید ما به جز از آب دیده نیست گر از تو اجازه هست بدیده همین دمش بدوانم
5 ز جان خویش جدا ماندم، ای فلک مددی ده مرا به خدمت جانان رسان به جان مرسانم
6 مرا ز پای در آورد دستبرد فراقت به سر به خدمتت آیم به پای اگر نتوانم
7 مرا اگر بخوانی همین بس است که باری ز نامه تو سلامی به نام خویش بخوانم
8 به مهر روی تو هر دم منورست ضمیرم به وصف لعل تو هر دم مرصع است زبانم
9 تو گفتهای که ز سلمان، فتادهایست، چه آید؟ من اوفتادهام اما چو سایه با تو روانم