ای باغ حسن را جمال تو خرمی از جامی غزل 957

ای باغ حسن را جمال تو خرمی

1 ای باغ حسن را جمال تو خرمی چشم بد از تو دور که محبوب عالمی

2 حوری، بگوی بهر خدا، یا فرشته ای کین لطف و نازکی نبود حد آدمی

3 زخم تو را چه حاجت مرهم بود که آن شاید جراحت دل ما را به مرهمی

4 دل آن توست دمبدم از بهر بردنش عشوه چه می نمایی و افسون چه می دمی

5 گر چرخ را نماند وفایی چه باک ازان هرگز مباد جور و جفای تو را کمی

6 گمگشتگان بادیه محنت و غمیم مشکل بریم ره به سر کوی بی غمی

7 جامی سگ تو را به غلامی نمی سزد او را چه حد آنکه کند با تو همدمی

عکس نوشته
کامنت
comment